برگی از عروض و قافیه

مقدمه:

شعر را ادواتی است و شاعری را مقدماتی، که بی آن هیچکس را لقب شاعری نرسد و بر هیچ شعر نام نیک درست نیاید. اما ادوات شعر کلمات صحیح و الفاظ گوارا و عبارات بلیغ و معانی لطیف است که چون در قالب اوزان مقبول ریزند و در سلک ابیات مطبوع کشند آن شعر را شعر نیک خوانند. مقدمات شاعری آنست که شخص بر مفردات لغتی که بر آن شعر خواهد گفت وقوف یابد و اقسام ترکیبات صحیح و فاسد آنرا مستحضر شود. در تاسیس مبانی شعر و سلوک منا هج نظم بشناسد . از سایر مصنوعات کلامی و از تواریخ و احوال ملوک متقدم و حکما سالف واقف و با خبر باشد. پیش از آنکه در نظم شروع کند، اول مختصری در علم عروض و قوافی برخواند تا بر بحور حدیث و قدیم واقف گردد و اوزان خوش از ناخوش فرق کند و سرمایة نیک از گفته های مطبوع  استادان این صنعت و پاکیزه گویان این فن بدست آرد و جوامع همت بر مطالعه و مذاکرة آن گمارد و به بحث و استقرار بر دقایق و حقایق مصنوعات آن واقف گردد.پس چون قریحت او در کار آیدو سِکر طبع او گشاده شود، فواید آن اشعار روی نماید و نتایج آن محفوظات پدید آید، آنگه شعر او چون چشمة زلال باشد که مدد از جوی های بزرگ و رود های عمیق دارد و چون معجون خوشبوی آید که روایح آن مشام ارواح را معطر گرداند .

 

                                          در محاسن شعر

 

                                                 تفویف

 

آن است که بنای شعر بروزنی خوش ، لفظی شبرین ، عبارتی متین ، قوافی درست و ترکیبی سهل و معانی لطیف نهند چنانکه به افهام نزدیک باشد و در ادراک و استخراج آن به اندیشة بسیار و امعان فکر احتیاج نیفتد و از استعارات بعید و مجازات نادر و تشبیهات کاذب و تجنیسات متکرر خالی باشد و هر بیت، در لفظ و معنی به نفس خویش قایم بود، و جز از روی ترتیب معانی و تنسیق کلام به دیگری محتاج و بر آن موقوف نباشد و الفاظ و قوافی در مواضع خویش متمکن و مستقر باشد .

 

                                                   تشبیهات

 

چیزی به چیزی ماننده کردن است و درین باب از معنی مشترک میان مُشبّه و مُشبّه به چاره نبود و چون چند معانی به یکدیگر افتد و تشبیه همه را شامل شود پسندیده تر و کاملتر بود. بهترین تشبیهات آن بود که معکوس توان کرد یعنی مُشبّه و مُشبّه به را به یکدیگر تشبیه توان کرد چنانکه زلف را به شب و شب را به زلف. تشبیهات را انواع و اقسام است : تشبیه صریح، تشبیه کنایت ، تشبیه مشروطه، تشبیه معکوس، تشبیه مضمر، تشبیه تسویت و تشبیه تفضیل. مثال :

 

                   پیچیدن افعی به کمندت ماند .. آتش به سنان دیو بندت ماند

                   اندیشه به رفتن سمندت ماند .. خورشید به همت بلندت ماند

                                                                             

                                               اغراق

 

در صنعت سخن آن است که در اوصاف مدح و هجا و غیر آن غلو کنند و مبالغه نمایند. از عیوب مدح یکی آن است که از حد جنس ممدوح به طرفی افراط و تفریط بیرون برند. مثال:

           نسیم لطف تو با باد اگر سخن گوید.. حیات و نطق پذیرد ازو عظام رمیم

           سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند ..  پشیزه داغ شود بر مسام ماهی شیم

 

 

                                              استعارات

 

در اصطلاح علم بدیع عبارت است از استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خودش بر سبیل عاریت، یا آوردن یکی از دو طرف تشبیه یعنی مُشبّه یا مُشبّه به در کلام و در ضمیرنگهداشتن

طرف دیگر، مانند این جمله(( ماهی را دیدم سر از دریچه بیرون کرد)) ماه در این جمله بجای کلمة محبوب و معشوق و یا زن زیبا بکار رفته است. مثال :

 

                          با حملة باز هیبت تو .. شاهین قضا کبوتر آمد

 

                                                 تمثیل

 

از جملة استعارات است . وقتی شاعر بخواهد به معنی یی اشارتی کند ، لفظی چند که دلالت بر معنی یی دیگر کند بیاورد و آن را مثال معنی مقصود سازد و از معنی خویش بدان مثال عبارت کند و این صنعت خوشتر از استعارة مجرد باشد. مثال :

کرا خرما نسازد خار سازد .. کرا منبر نسازد دار سازد

......................................................................

زمرد و گیة سبز هردو همرنگ اند .. ولیک زین به نگین دان کشند و زان به جوال

 

                                                    ارادف

از جملة کنایات است و کنایات آن است که چون متکلم خواهد که معنی یی از معانی بگوید، معنی دیگر که از توابع و لوازم معنی اول باشد بیارد و از این بدان معنی اشارت کند. این صنعت در جملة لغات مستعمل است و به نزدیک خاص و عام متداول،چنان که عوام گویند (در سرای فلان ، کسی بسته نبیند و دیگ اواز آتشدان فرو نمی آید، یعنی مردم به خدمت او بسیار میروند و مهمانی بسیار میکند،  چه درِ سرای نابستن از لوازم کثرت تردد و اختلاف مردم است و دیگ از بار فرونا گرفتن از لوازم طعام بسیارست.  مثال:

کرسی به زیر پای نهد آفتاب اگر  .. خواهد که پای قدر تو بوسد بر اوج خویش

ظهیر گوید : نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای .. تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

 

                                                    تلمیح

 

تلمیح آنست که الفاظ اندک بر معانی بسیار دلالت کند و لمح جستن برق باشد و لمحه یک نظر بود. جون شاعر چنان سازد که الفاظ اندک او بر معانی بسیار دلالت کند آن را تلمیح خوانند. این صنعت به نزدیک بلغا پسندیده تر از اَطناب (درازکردن سخن) است و معنی بلاغت آنست که آنچه در ضمیر باشد به لفظی اندک بی آنکه به تمام معنی آن اخلالی راه یابد بیان کند و در آنچه به بسط سخن احتیاج افتد از قدر حاجت در نگذرد و به حد ملال نرسد.

 

بررسی اوزان شعر فارسی  (عروض)

شعر:

از قدیم ترین زمان ها که واژة شعر در زبان ها متداول گردیده، همیشه مفهوم آن با مفهوم وزن ملازمت داشته است. افلاطون ، در رساله (ایون) از قول سقراط مایه و متحرک سرودن شعر را الهام میشمارد و بیان میداردکه (شاعران در حالت بیخودی شعر میسرایند و آهنگ و وزن شعر آن ها را مسحور میکند. ازاین مطلب بخوبی آشکار است که در نظر افلاطون شعر با وزن و آهنگ همراه است.

پس از افلاطون، ارسطو نیز در رساله ایکه در باب شعر تالیف کرده، شعر را سخن موزون میداند و در نظر او شعر از وزن جدایی ندارد.

دانشمندان اسلامی هم در بیان تعریف شعر، وزن را ملازم آن میدانند. ابو علی سینا در تعریف شعر میگوید: شعر سخنی است رسا و خیال انگیز که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد. حقیقت اینست که شعر در هریک از زبانهای دنیا موزون میباشد و سر انجام اگر بخواهیم شعر را چنان که از آغاز تا به امروز وجود داشته تعریف کنیم میتوان چنین گفت : شعر، مجموعه ای از کلمات است که دارای وزن و قافیه بوده و خیال انگیز است.

 

                                            تاریخچه عروض

 

عروض ، بر وزن فعول کلمه ای است که بمعنی مفعول بکار میرود و معروض علیه شعر است. یعنی شعر بر آن عرضه میشود تا موزون از نا موزون باز شناخته شود.

به دیگر سخن، عروض دانشی است که شعر را بر آن عرضه میکنند، تا کلام آهنگین از سخن بی آهنگ تفریق شود.

در مورد تاریخچة عروض آخرین نظر اینست که (العروض) لقب شهر مکه است و چون خلیل بن احمد این علم را در شهر مکه وضع کرد، آن را به این نام خواند.

واضع علم عروض دانشمندی از اهالی بصره بنام خلیل بن احمد بصری است. این دانشمند در حدود سال 100 هجری در بصره متولد گردیده و تاریخ وفاتش را نیز بین سالهای 170 / 175 هجری نوشته اند.همه مورخان و کسانیکه در بارة چگونگی وضع علم عروض گفتگو کرده اند اتفاق نظر دارند که قبل از خلیل بن احمد هیچکس قواعدی برای اوزان شعر نمیدانسته، به این سبب وضع دانش عروض را وسیلة خلیل بن احمد نوعی الهام دانسته اند.

گفته اند که خلیل بن احمد مردی عبادت پیشه و زاهد بود. به زیارت خانة کعبه رفت و دعا کرد که خداوند علمی به او بخشد که که قبل از او به هیچ انسانی نداده باشد. چون از حج باز آمد ، دعایش مستجاب گردید و خداوند سبحان علم عروض را به او الهام کرد. در هیچ یک کتب تاریخ و لغت هم کسی در ابتکار خلیل بن احمد ، در ابداع دانش عروض شک و تردید نکرده است. بعد از خلیل بن احمد دانشمندان دیگر نیز به پیشرفت علم عروض کمک شایانی کرده اند، در قرن چهارم هجری قمری ابوالعلا شوشتری ، در قرن پنجم ابوالحسن بهرامی ، بزرجمهر قاینی، منشوری سمرقندی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم نیز امام حسن قطان مروزی به توسعه علم عروض  پرداختند و در قرن هفتم شمس قیس رازی به نگارش کتاب ارزنده ای (المعجم فی معاییراشعارالعجم) پرداخت که مهمترین حرکت در جهت اعتلای دانش عروض را موجب گردید. در قرن هفتم دانشمندی بنام خواجه نصیرالدین طوسی کتاب بسیار ارزشمند (معیارالاشعار) را در چگونگی علم عروض به رشتة تحریر درآورد. در قرن هشتم کتاب (الکافیه) از محمود بن عمر نجاتی نیشاپوری در قرن نهم رساله ای عروض توسط مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی نگاشته شد و در قرن دهم فیضی دکنی کتاب عروض و قافیه را برشتة تحریر درآورد و در قرن سیزدهم رسالة عروضیه را ادیب و سیاستمدار دورة قاجاریه میرزا ابوالقاسم مقام فراهانی نگاشت و در قرن چهارده میرزا محمد نصیر حسینی ملقب به میرزا آقا کتاب (بحورالا لحان) را نگاشت و همچنین در دوران اخیر فرزانة ادیب روانشاد دکتر پرویز ناتل خانلری کاری بس ارزنده در پایه گذاری عروض علمی را موجب گردید، و بحق در دگرگونی مباحث عروضی کاری سنگین و پر ارج انجام دادند. اساتید و محققان بزرگواری هم دراین رمینه کوشش هایی را متحمل شده اند تا دانش عروض هرچه بیشتر به صورتی علمی عرضه گردد که میتوان از بزرگوارانی چون محمد امین ادیب طوسی، مسعود فرزاد، تقی وحیدیان کامیار، خسرو فرشیدورد، سیروس شمیسا و ابوالحسن نجفی نام برد.

 

                                          وزن

 

ما از خواندن اشعار گوناگون که جان و روان آدمی را نوازش میدهد و اندیشه و تخیل ما را اوج می بخشد، احساس لذت میکنیم و در بوجود آمدن این حالت، دو عامل موثر وجود دارد: یکی عامل(تخیل) و عامل دیگر، آهنگ و یا وزن میباشد. وزن به شعر زیبایی بخشیده، آنرا شورانگیز میسازد. پس موسیقی و آهنگی که در اشعار وجود دارد(وزن) نامیده میشود.

بنابراین میتوان گفت که: وزن، نظم و تناسب ویژه ای است در اصوات شعر. اگر شعری فاقد وزن باشد زیبایی و شور انگیزی خود را از دست میدهد. به اشعار موزون زیر توجه کنید:

              هرکسی از ظن خود شد یار من .. از درون من نجست اسرار من

               فـــــاعلاتن فـــــاعلاتن فــــاعلن .. فــــاعلاتن فـــاعلاتن فــــاعلن

 

                      تــوانا بود هـــرکه دانا بود .. ز دانش دل پیر بـــرنا بود

                      فعولن فعولن فعولن فَعَل .. فعولن فعولن فعولن فَعَل

 

هر مصراع دو بیت یاد شده از یک مجموعة آهنگین تشکیل گردیده است و موزون و شور انگیز بودن آن را احساس میکنیم. حال اگر وزن بیت اول را برهم بزنیم درخواهیم یافت که تا چه اندازه از زیبایی و تاثیر آن در فکر و اندیشه خواننده کاسته میگردد و شورانگیزیش را از دست میدهد: هرکسی از ظن خود شد یار من .. از درون من اسرار مرا نجست

 

این اهنگ و موسیقی را که در شعر به گونة خاص جلوه گری میکند در اصطلاح عروض (وزن) و (بحر) می نامند. البته باید بدانیم که بحر واحد بزرگتر و گسترده تر از وزن است و امکان دارد اوزانی که در ارکان شباهت های که در آنها وجود دارد در محدودة یک بحر قرار گیرند. بطور مثال از بحر هَزَج سالم که از اجتماع چهار یا سه یا دوبار (مفاعیلن) تشکیل میگردد، اوزان دیگری هم حاصل میشود که جز همان بحر بحساب می آیند.

 

                 مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن  ......بحر هزج مثمّن سالم

                 مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن   .................بحر هزج مسّدس سالم

                 مفاعیلن مفاعیل   ...............................بحر هزج مربّع سالم

 

اوزان دیگری به شرح زیر از بحر هزج جدا میگردند:

 

                مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن ..... بحر هزج مثمّن محذوف

                مفاعیلن مفاعیلن فعولن   ................بحر هزج مسّدس محذوف

                مفاعیلُ مفاعیلُ مفاعیلُ فَعُولُن  ........ بحر هزج مثمّن مکفوف محدوف

                مفعولُ مفاعیلُ II   مفعولُ مفاعیلُ  ... بحر هزج اَخرب

 

و موارد دیگر ازاین قبیل: هروزنی از هماهنگی اجزایی پدید می آید چنان که وزن بیت:

هر کسی از ظن خو شد یار من ... از درون من نجست اسرار من   (مولانا)

 

از تکرار اجتماع دو بار (فاعلاتن) و یکبار (فاعلن) تشکیل گردیده و وزن بیت:

توانا بود هرکه دانا بود ... ز دانش دل پیر برنا بود

 

از تکرار اجتماع سه بار (فعولن) و یکبار (فَعَل) پدیدار گردیده است.

پس با توجه به آنچه گفته شد عروض، دانشی است که قواعد تعین اوزان شعر (تقطیع) را بما می آموزد.

                                                         انواع وزن

 

در اشعار سنتی هر زبان ، تساوی و تعداد هجای هر مصراع در وزن شعر دخالت دارد. علاوه بر این عامل مشترک، وزن شعر هر زبان مبتنی بر عوامی خاص دیگری نیز هست که در زیر به بیان آن می پردازیم:

1 / وزن عددی: که مبتنی بر تساوی تعداد هجاهای هر مصراع است. وزن اشعار ایتالیایی، فرانسوی و اسپانوی از این گونه است.

2 / وزن تکیه ای : که مبتنی بر تکیه ای است که بر هر هجاها واقع میشود. وزن اشعار انگلیسی و آلمانی از این گونه است.

3 / وزن کمّی : مبتنی بر کمیت، یعنی کوتاه و بلندی هجا هاست. وزن شعر فارسی، عربی، سنسکریت و یونان باستان چنین است.

4 / وزن نواختی : بر حسب زیری و بمی هجا ها مشخص میشود. وزن شعر چینی و ویتنامی از این دست است.

 

                                         نکاتی در بارة وزن

 

وزن نظم و آهنگی است که از توالی هجاها پدیدار میگردد و یا از اجتماع (تکرار) ارکان (پایه ها) مختلف اوزان گوناگونی بوجود می آید. واحد وزن در شعر فارسی، مصراع است.

هر وزن از اجتماع دو یا سه یا چهار رکن  در هر مصراع حاصل میگردد. بنابراین کوتاه ترین مصراع (دو رکن) و بلند ترین مصراع (چهار رکن) دارد. اوزان به دو صورت حاصل میشوند: متفق الارکان و متناوب الارکان. بنابرین اگر رکنی در یک مصراع دو یا سه یا چهار بار تکرار شود، وزن حاصل متفق الارکان است.اما اگر ارکان یک در میان تکرار شوند، متناوب الارکان نامیده میشود.

 

                                           مربّع ، مسدّس، مثمّن

 

هر بیت که از اجتماع چهار رکن حاصل میگردد(هرمصراع دو رکن) مربّع نامیده میشود. هر بیت که از اجتماع شش رکن حاصل میگردد (هر مصراع سه رکن) مسدّس نامیده میشود. هر بیت که از اجتماع هشت رکن حاصل میگردد (هر مصراع ژهار رکن) مثمّن نامیده میشود. مثال:

 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سـخن .. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن  ..  مستفعلن  مستفعلن  مستفعلن  مستفعلن

      1           2             3             4              5              6            7           8 (سعدی)

هر مصراع بیت از اجتماع چهار رکن مستفعلن ترکیب شده،بیت از هشت مستفعلن حاصل شده است، لذا مثمّن (هشت تایی) سالم نام دارد.

 

یارب تو داری از دل مــــا آگهـــی .. از لطف ما را وارهان زین گمرهی

مستفعلن مستفعلن مستفعلن  .. مستفعلن مستفعلن مستفعلن

      1           2            3                4            5            6

این بیت از تکرار شش رکن مستفعلن حاصل شده است، لذا مسدّس ( شش تایی) سالم نام دارد.

 

ای بهتر از هــر داوری .. بگـشای کارم را دری

مستفعلن مستفعلن .. مستفعلن مستفعلن 

    1             2                     3           4

این بیت از تکرار چهار مستفعلن تشکیل شده و لذا مربّع (جهار تایی) سالم است.

 

                              متفق الارکان  و متناوب الارکان

 

اوزان اشعار به دو طریق حاصل میشوند: متفق الارکان (ب ب ب ب) و متناوب الارکان (الف ج الف ج) . اگر وزنی از تکرار رکنی حاصل شود، متفق الارکان است و اگر ارکان یک در میان تکرار شوند، متناوب الارکان نامیده میشود.

 

متفق الارکان :

 

امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد .. سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد

مستفعلن  مستفعلن  مستفعلن  مستفعلن      مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

    ب             ب             ب            ب                ب           ب           ب         ب (مولانا)

متفق الارکان ب ب ب ب _ _ _ _

 

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان .. مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

مــــفاعلن فــعلاتن مــــفاعلن فــــعلاتن  .. مــــفاعلن فــــــعلاتن مـــــفاعلن فـعلاتن (سعدی)

متنا وب الارکان  الف ج الف ج o v o v = 

 

یار گرفته ام بسی، چون ندیده ام کسی .. شمع چنین نیامدست، از در هیچ مجلسی

مــــفتعلن مــفاعلن مــــفتعلن مــفاعلن  .. مـــــفتعلن مـفاعلن مـــــفتعلن مـــــفاعلن

     الف          ج         الف          ج             الف           ج          الف          ج

 

اوزان اشعار فارسی ( بحور شعر فارسی)

 

در عروض قدیم ، برای اوزان اشعار نامهایی قرار داده بودند. فی المثل اوزان بناشده از مفاعیلن را (بحر هَزَج) و اوزان مبتنی بر فاعلاتن را ( بحر رَمَل) و اوزان بنا شده از مستفعلن را (بحر رَجَز) می نامیدند. بحر واحدی گسترده تر و پر دامنه دار تر از وزن می باشد و مجموعه ای اوزانی را که در ارکان شباهت هایی دارند، بحر مینامند.

                      

                                 

                                              مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

 

                              بحر هَزَج    لا ـ ـ ـ / لا ـ ـ‌‌ ـ / لا ـ ـ ـ / لا ـ ـ ـ

 

این بحر از تکرار رکن مفاعیلن (لا ـ ـ ـ) بنا میگردد. وزنی را که از توالی 8 رکن مفاعیلن (لا ـ ـ ـ) در یک بیت فراهم میشود هَزَج مثمّن سالم می نامند.

مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد  ..  قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد(حافظ)

 

     مـــ|ـــرا |مهـــ|ــــــر|س|ــــیه|چشــ|ــــمان| ز |سر| بیــ|ـــرون|نـــ|ـخا|هد| شد

      لا | ـــ  |  ـــ  | لا   | لا | ـــ  |  ــــ  | ــــ    | لا| ـــ | ـــ | ـــ    | لا| ـــ|ـــ | ـــ

 

     قـ|ـضا |ی | آ | سـ|ــــما | نســ | تیـــ | نُ |  دیـــ|ـــگر | گو ن|نــــ|ـــخا| هد|شد

     لا| ـــ  |لا |ـــ| لا  | ــــ   |  ــــ  |  ــــ | لا |  ــــ  | ــــ  | ــــ   | لا | ــــ | ــــ|ــــ

     مــــــــــــــــفاعیلن  مـــــــــــــــــــــفاعیلن  مـــــــــــــــفاعیلن  مــــــــــــــفاعیلن 

 

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی .. از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی   ( حافظ)

 

                                   ز کوی یا  | ر می آید  | نسیم با  | د نوروزی

                                    مفاعیلن    مفاعیلن     مفاعیلن    مفاعیلن

                                   لا ـــ ـــ ـــ |  لا ـــ ـــ ـــ | لا ـــ ـــ ـــ | لا ـــ ـــ ـــ

                                  از این باد ار| مدد خاهی| چراغ دل| برفروزی

 

گونه های دیگر بحر هَزَج

 

گاه ممکن است که در هر مصرع، رکنی سه بار تکرار گردد و در رکن آخر هم دگرگونی حاصل شده باشد.

                                       بحر هَزَج مسدَس محذوف

 

             دلا در عاشقی ثابت قدم باش  .. که در این ره نباشد کار بی اجر

 

                   د  | لا | در | عا | شـ|ــقی| ثا | بت | قــــ|ــدم | باش

                    لا|ـــ | ـــ | ـــ  | لا  | ـــ  | ـــ | ـــ  | لا   | ـــ‌   | ــــ

                  

                   ک | در|این| ره |نـــــــ|ــــبا|شد|کا  | ر   |  بی  | اجر 

                   لا |ـــ |ـــ |ـــ  | لا    | ـــ  |ـــ‌   |ـــ‌ | لا   |  ـــ   | ـــ

 

       الهی سینه ای ده آتش افروز .. در آن سینه دلی وتن دل همه سوز   (وحشی بافقی)

 

                             الهی سیــــ|ــنه ای ده آ  | تشفروز

                             مـــــفاعیلن|مــــــفاعیلن |فعولن (مفاعیل)

                            لا ـــ  ـــ  ـــ   |لا ـــ  ـــ  ـــ    |لا ـــ  ـــ  

 

                               هَزَج مثمن اخرب مکوف محذوف

    مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع لن = (مفعولُ مفاعیلُ، مفاعیلُ فعولن)

 

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد .. ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد

 

 

          دی| ریس| ت | ک| دلــ|ــدا | ر| پـــ|ـــیا | می | نـــ|فــــ|ـرسـ|تاد

          ـــ  |    ـــ  |  لا | لا | ـــ  | ـــ | لا|  لا | ـــ  |  ـــ   |  لا | لا  |   ـــ  | ـــ

 

         ننـــ|وشــ|ـت| کــ|ـــلا |می|یُ|سـ|ـلا  |می  | نـــ|فــــ |ـرسـ|تاد

         ـــ  |   ـــ  | لا |  لا | ـــ  | ـــ  | لا| ـــ | ـــ  | ـــ   |  لا |  لا   |  ـــ  |ـــ

        مــــــــــــــــــستفعلُ | مـــــــــــــــستفعلُ | مــــــــــــــــــــستفعلُ  | فع   | لن

 

                                هَزَج مسدّس اخرب مقبوض محذوف

 

                            مفعولُ مفاعلن فعولن =  ( مستفعلَ فاعلاتُ فع لن)

 

                      گل بی رخ یار خوش نباشد .. بی باده بهار خوش نباشد

 

                                گل|بی|رُ|خ |یا|‌ ر|خُش|نـــ|ـــبا|شد

                                ـــ  | ـــ |لا|لا|ـــ|لا|  ـــ  | لا |  ـــ | ـــ

 

                               بی| با|دِ | بــ|ــها|ر|خُش|نــ|ــبا|شد

                                ـــ | ـــ|لا| لا | ـــ |لا|  ـــ  | لا| ـــ| ـــ

                              مــــــــفعولُ | مــــــــفاعـــــــلن | فـــــعو لن

 

 

                                   بحر هَزَج مثمن اخرب مکفوف مجبوب

 

                   مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فَعَل  =  ( مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع)

 

              تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت .. برحسن جوانیت دل نرم نداشت

 

               تقــ|ـدیــ|ــر| ک | بر | کشــ|ــتـــ|ـن| تا | زر|م | نـــــ|ـداشت

                ـــ |  ـــ | لا | لا | ـــ |  ــــ   |  لا  | لا | ـــ| ـــ| لا|   لا  |   ـــ

 

               بر | حسـ|ـن|جـ|ـوا| نیــــ |ـــت| د  | لِ| نر| م| نـــــ |ـداشت

                ـــ|   ـــ  | لا | لا| ـــ|  ــــ  |   لا |  لا | ـــ| ـــ| لا|  لا   |   ـــ

             [مـــــــــــــفعولُ][مـــــــــــــــــــفاعیلُ ][مــــــــــــــفاعیلُ][فَـــــــــــعَل]

 

                                            بحر هَزَج مثمن اخرب

 

            مستفعلُ مفعولن|| مستفعلُ مفعولن  = ( مفعولُ مفاعیلن|| مفعولُ مفاعیلن)

 

          وقتی دل سودایی می رفت به بستانها .. بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها

 

                     وقــ|ــتی|دِ|لِ|سو|دا|یی|می|رفـــ|ـــت|ب|بســـ|ــتان| ها   (سعدی)

                      ــــ|  ــــ  |لا|لا| ـــ  |ـــ|ـــ |  ـــ |  ـــ  |   لا | لا |  ـــ  |  ـــ  |  ـــ

 

                     بی|خیــ|ـشـ|ـتـ|ـنم|کر |دی |بو | ی |گ |لُ |ریــــ|ــحان|ها

                      ـــ | ــــ |  لا  | لا| ـــ|  ـــ| ـــ  | ـــ | ـــ | لا | لا |  ـــ |  ـــ   | ـــ

 

                    [مــــــــــــــستفعلُ ][مـــــــــفعولن][مـــــــــــــستفعلُ ][مـــــــــــفعولن ]

   توجه

                   [مــــــــــــفعولُ ][مـــــــــــــفاعیلن ][مــــــــــفعولُ ][مـــــــــــــــــفاعیلن ]

 

 

                                       بحر هَزَج مسدّس اخرب مقبوض محذوف

                                         

                                                  مفعولُ مفاعلُن مفاعیلن

 

                   از کرده ای خویشتن پشیمانم  ..  جز توبه ره دگر نمی دانم  (مسعود سعد سلمان)

 

                            از | کر | دِ |ای |خیــ|ــشـ|ــتن| پــــ|شیــــ|ــما |نم

                            ـــ| ـــ | لا | لا  |  ـــ |  لا   | ـــ  |  لا |    ـــ  |  ـــ  |ـــ

 

                          جز | تو| ب| ر   | ه  |   دِ   | گر | نــــ|ــمی|  دا  | نم

                           ـــ | ـــ | لا| لا  |  ـــ|   لا   |  ـــ|  لا  |   ـــ  |  ـــ  |  ـــ

 

                            مـــــــفعولُ|مـــــــــــــــــــــفاعلُن |مــــــــــــــــــــــــفاعیلن

 

                                   بحر هَزَج مسدّس اخرب مقبوض محذوف

 

                                مفعولُ مفاعلُن فعولن  = ( مستفعلُ فاعلاتُ فع لن)

 

              با آن که سخن به لطف آب است ..  کم گفتن هرسخن صواب است (نظامی)

 

                               با | آن | ک | سُــ|ــخن| ب| لطــ|ــف| آ |بست

                               ـــ| ـــ  |  لا |  لا  |  ـــ  |  لا |  ـــ  |  لا |ـــ|  ـــ

 

                              کم |گفـ|ـتــ| ـن |  هر| سُـ|ــخن|صــ|ـوا|بست

                              ـــ‌‌  |  ـــ|  لا|   لا | ـــ  |   لا |  ـــ  |  لا | ـــ| ـــ

 

                            [مــــــــــفعولُ][مــــــــــــــــــــــــفاعلُن][فــــــــــــعولن]

 

                           [مــــــــــــــــستفعلُ][فــــــــــــــــــــــــاعلاتُ][فـــع لن ]

 

                                            

                                             بحر رَجَز مثمّن سالم

 

    مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن ( ـــ ـــ لا ـــ | ـــ ـــ لا ـــ | ـــ ـــ لا ـــ | ـــ ـــ لا ـــ )

 

 امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می رسد .. سلطان سلطانان ما از سوی میدان می رسد  (مولانا)

 

                     امــ|ــرو| ز| خنـ|ــدا| نیــ|ــمُ| خُش| کان| بخــ|ــتِ| خنــ|ــدان| می| ر |سد

                       ـــ| ـــ | لا| ـــ  | ـــ|  ـــ | لا |  ـــ    |  ـــ  |  ـــ‌  | لا  |  ـــ  |  ـــ  |   ـــ  | لا| ـــ

 

                     سلـ|ــطا|ن|سلـ|ـطا|نا| نِ |  ما   |  از   | سو|  ی| میـــ| دان | می| ر| سد

                      ـــ  | ـــ  | لا| ـــ |  ـــ |ـــ|لا |   ـــ   |  ـــ   | ـــ  |  لا |   ـــ  |  ـــ  |  ـــ  | لا|  ـــ

 

این بحر(وزن) از تکرار رکن مستفعلن = (ـــ ـــ لا ـــ) حاصل میگردد. وزنی که از توالی 8 رکن مستفعلن فراهم میگردد ، رَجَز مثمّن سالم میگویند. نمونه ها :

 

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میرود .. کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را  (سعدی)

 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن .. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

 

تا کی غم دل گفتنمدر ختنه با دیوار ها ..  خواهم زد از بی طاقتی فریاد در بازار ها

 

                                     گونه های دیگر بحر رَجَز

 

 رَجَز مثمّن مطّوی :  مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (ـــ لا لا ـــ| ـــ لا لا ـــ| ـــ لا لا ـــ| ـــ لا لا ـــ)

 

         مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم .. دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم   (مولانا)

 

                    مر | دِ | بُــ|ــدم| زنــ|ـــدِ| شُــ|دم | گر|ی | بُــ|ــدم| خنــ|ــدِ| شـ|ــدم

                  ـــ|  لا|  لا|  ـــ|   ـــ |  لا |   لا | ـــ | ـــ | لا |  لا| ـــ |   ـــ  | لا|   لا | ـــ

 

                    دو| لَ | تِ|عشـ|ـقا| مَــ|ـــدُ  | من| دو|لَــ|ـتِ|  پا | ینـــ|ــدِ | شـ|ــدم

                    ـــ|  لا |  لا|   ـــ | ـــ|   لا|  لا   |  ـــ|  ـــ| لا| لا |  ـــ|   ـــ | لا  |  لا | ـــ

 

                    مــــــــــــــفتعلن|مــــــــــــــــــفتعلن|مــــــــــــــفتعلن|مـــــــــــــــــــفتعلن

 

           قصد جفا ها نکنی ور بکنی با دل من .. وا دل من ، وا دل من، وا دل من، وا دل من      (مولانا)

 

                         قصد جفا  | ها نکنی | ور بکنی | با دل من

                                مفتعلن       مفتعلن        مفتعلن      مفتعلن

                            وا دل من | وا دل من| وا دل من| وا دل من

 

 

رَجَز مثمّن مطوی مخبون : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (ـــ لا لا ـــ| لا ـــ لا ـــ| ـــ لا لا ـــ|لا ـــ لاـــ)

 

   ای گل خوش نصیب من بلبل خویش را مسوز .. کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو       (حافظ)

 

                ای | گُــ|ــلِ|خُش| نــ|ـسیـ|ــم|من|بلــ|ــبــ|ــلِ|خیــ|ش| را | مَ|سوز

                 ـــ | لا  | لا | ـــ    |  لا| ـــ   | لا | ـــ | ـــ |  لا | لا | ـــ  | لا  | ـــ| لا| ـــ

 

                کز| سَـ|ـرِ | صد | ق|می| کنــــ|ـــد|شب|هَـ|ــمِ|شب|د |عا|ی| تو

                 ـــ|  لا | لا |  ـــ  |  لا|  ـــ |   لا  |  ـــ |  ـــ  | لا| لا |   ـــ  | لا|ـــ|لا | ـــ

 

                مـــــــــــــــــــفتعلن|مــــــــــــــــــــــفاعلن| مــــــــــــــــــــفتعلن |مـــــــــــــــــــفاعلن

 

              تا دل هرزه گرد منرفته به چین زلف او .. زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

 

              کس نگذشت در دلم تا تو بخاطر منی .. یک نفس از درون من خیمه به در نمی زنی

 

              کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم .. مقبل هردو عالمم گرتو قبول می کنی

 

                                                                         بحر رَمَل

 

          فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن = (ـــ لا ـــ ـــ | ـــ لا ـــ ـــ ـــ | ـــ لا ـــ ـــ  | ـــ لا ـــ ـــ )

 

این وزن از تکرار رکن فاعلاتن ( ـــ لا ـــ ـــ ـــ ) پدیدار میگردد. وزنی که از تکرار 8 بار فاعلاتن در یک بیت حاصل میشود، وزن رمل مثمّن سالم نامیده میشود. مثال :

 

                عاشق بیدل کجا با خلق عالم کار دارد .. بگذرد از هردو عالم هرکه عشق یار دارد

 

                    عا | شــ|ــق| بی | دل | کــ|ــجا| با | خلــ|ـــق| عا|لم | کا | ر| دا| رد

                     ـــ|    لا | ـــ |  ـــ  |   ـــ |  لا |  ـــ| ـــ |   ـــ |   لا | ـــ | ـــ| ـــ |لا | ــ| ـــ

 

                    بگــــ|ــذ| رد | از | هر | دُ | عا  | لم | هر | کِ | عشـ|ــق|یا| ر | دا| رد

                    ـــ    | لا|  ـــ | ـــ | ـــ  |  لا| ـــ  | ـــ  | ـــ   | لا |  ـــ   | ـــ  |ـــ| لا| ـــ| ـــ

 

                   فــــــــــــــــــــاعلاتن|فــــــــــــــــــــــاعلاتن|فــــــــــــــــــــــــــاعلاتن|فــــــــــــــــــاعلاتن

 

 

هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد .. یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد (سعدی)

 

هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد .. هر که محرابش تو باشی سر زخلوت بر نیارد

 

کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی .. بگزرد از خود پرستی هرکه با ما کار دارد

 

 

                                                      گونه های دیگر بحر رَمَل

 

رَمَل مثمّن محذوف:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( ـــ لا ـــ ـــ | ـــ لا ـــ ـــ | ـــ لا ـــ ـــ | ـــ لا ـــ )

 

             سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی .. دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی (حافظ)

 

                        سیــ|ـن| ما| لا| ما| ل | در| دس| تِی| د| ریــ|ــغا| مر| هــ|ـــمی

                           ـــ | لا| ـــ | ـــ| ـــ|  لا| ـــ|  ـــ‌‌‌  |  ـــ  | لا|  ـــ | ـــ| ـــ |  لا  | ــــ

 

                        دل | ز| تنــ|ــها| یی| بـِ| جا | نا| مد| خــ|ـــدا| را| همـ|ــد | می

                         ـــ | لا| ـــ | ـــ | ـــ  | لا| ـــ | ـــ | ـــ | لا |  ـــ | ـــ|   ـــ | لا  |  ـــ

                    

                       فـــــــــــــــــاعلاتن|فــــــــــــــــــاعلاتن|فـــــــــــــــــــاعلاتن| فــــــــــــــــاعلن

 

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست .. ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی (سعدی)

 

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد .. دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد       (حافظ)

 

                                                   وزن رَمَل مسدّس محذوف

 

این ورن بسیار دلنشین و دلچسپ بوده مناسب سروده های عرفانی و پند آموز است. مثنوی ارزندة مولانا در همین بحر سروده شده است. فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (ــ لا ــ ــ| ــ لا ــ ــ| ــ لا ــ)

 

                       چشم بربند از قبول وردّ خلق .. هر دو در راه خدا شد سدّ خلق                   (مولانا)

 

                             چشـ|ـــم| بر| بنــ|ــدز|قــ|ــبو| لُ| رد | دِ |خلق                   

                                 ـــ  | لا  | ـــ|  ـــ |  ـــ | لا| ـــ | ـــ| ـــ | لا | ـــ

 

                               هر | دُ | در | را | ه | خـــ|ــدا| شد|سد|د| خلق

                                ـــ |  لا|  ـــ| ـــ | ـــ|  لا  | ـــ |  ـــ |  ـــ  | لا| ـــ

 

                              فاعـــــــــــــــــلاتن| فــــــــــــــــــــاعلاتن| فاعـــــــــــــلن  

 

                همزبانی خویشی و پیوندیست .. مرد با نا محرمان چون بندیست

                ای بسا هــــند و و ترک همزبان .. ای بسا دو ترک چـــون بیگانگان

               پس زبان همدلی خود دیگرست .. همدلی از همزبانی بهتر است

               غیر نطق و غـــــیر ایما و سجل  .. صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

 

              رَمَل  مثمّن مخبون: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ )

 

             دل من رای تو دارد ، سرسودای تو دارد .. رخ فرسوده یی زردم غم صفرای تو دارد  (مولانا)

 

                           د | ل| من| را| ی| تُ| دا| رد| ســ|ــر| سو| دا| ی| تُ| دا| رد

                             لا| لا | ـــ|  ـــ| لا | لا | ـــ| ـــ|   لا | لا|   ـــ | ـــ |  لا |  لا| ـــ| ـــ

 

                            رُ | خ| فر| سو| دِ| ایی| زر| دم| غــ|ـم| صفـ|ـرا| ی| تُ| دا| رد

                            لا| لا| ـــ |  ـــ | لا|  لا | ـــ| ـــ |  لا  | لا|  ـــ | ـــ|  لا|  لا | ـــ| ـــ

 

                            فــــــــــــــــعلاتن|فـــــــــــــــــعلاتن| فـــــــــــــــــــــــــ           ـــ| ـــ |  لا  | لا|  ـــ | ـــ|  لا|  لا | ـــ| ـــ

ــ  | لا| ـــ

| ـــ |  لا  | ــــ

علاتن| فــــــــــــــــــــعلاتن 

 

 همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی .. وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی  (سعدی)

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگــــــــــــویم ..  چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

وزن رَمَل مثمّن مخبون محذوف: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلُن (لا لا ــ ــ|لا لا ــ ــ|لا لا ــ ــ| لاــ ــ)

 

              یاد باد آنکه زما وقت سحر یاد نکرد .. به وداعی دل غمدیده یی ما شاد نکرد       (حافظ)

       

                        یا | د| با| دآن|که| ز| ما| وقــ|ـت| ســ|ـفر| یا| د| نـــ|ـکرد

                          ــ|  لا| ــ| ـــ |  لا | لا| ـــ| ـــ  | لا  |  لا  | ـــ | ــ| لا|  لا | ـــ

 

                        به | و| دا| عی| د| ل|غم| دیـ|ـده| یی| ما | شا|د|نــ|ـکرد

                        لا  | لا| ــ|  ـــ  | لا| لا| ـــ |  ـــ| لا  |  لا  | ـــ |  ـــ | لا|لا| ـــ

 

                       فـــــــــــــــــعلاتن| فــــــــــــــــعلاتن| فـــــــــــــــــــــــعلاتن| فــــــــــــعلُن

 

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم .. غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی .. تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

 

وزن رَمَل مثمّن مخبون اصلم:  فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لُن ( ــ لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| ــ ــ )

 

      یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت .. وین دل سوخته پروانه یی بی پروا بود     (حافظ)

 

                  یا | د| با| دآن| که| ر | خت|شمـ|ــع| طــ|ـرب| می|افــ|روخت

                    ــ| لا| ــ|  ـــ  |  لا|  لا|  ـــ  |   ـــ | لا |  لا  | ـــ  |  ـــ  | ـــ | ــــ

 

                  وین | د | ل | سو| خـ|ــته| پر | وا‌| نِ | یی| بی | پر | وا | بود

                    ـــ |  لا| ـــ|   ـــ  | لا | لا  |  ـــ| ـــ|  لا|  لا  |  ـــ  | ـــ | ـــ | ـــ

 

                   فـــــــــــــــــاعلاتن | فـــــــــــــــــــعلاتن| فـــــــــــــــــــــــعلاتن| فـــع لُن

 

              شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد .. بنده یی طلعت آن باش که آنی دارد

 

وزن رَمَل مسدّس مخبون محذوف: فعلاتن فعلاتن فَعِلُن (لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| لا لا ــ )

 

                گر نخسبی شبکی جان چه شود .. ور نکوبی در هجران چه شود        (مولانا)

 

                          گر| نـــ|خسـ|ـبی| شـ|ـبــ|ـکی| جان| چه| شـ|ـود

                           ــ|   لا |  ـــ  | ـــ  |   لا|  لا|  ـــ  |  ـــ  |   لا |   لا | ـــ

 

                          ور| نـــــ|ـکو|بی| د  | ر  | هجـ|ــران|  چه|  شـ|ـود

                           ـــ|   لا | ـــ | ـــ‌ |  لا |  لا|  ـــ  |  ـــ  |   لا  |    لا | ـــ

                           فـــــــــــــــــاعلاتن|  فــــــــــــــــــــــعلا تن|  فـــــــــــــــــعلن

 

                   ور ز خوان کرم و نعمت تو .. زنده گردد دو سه مهمان چه شود           (حافظ)

 

وزن رَمَل مسدّس مخبون: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن ( ــ لا ــ ــ| لا لا ــ ــ| لا لا ــ ــ )

 

                   چون نظر در خم ابروی تو کردم .. قامت خویشتنم در نظر آمد

 

                        چون| نــ|ـظر| در| خــ|ــم| ابـــ|رو| ی| تو | کر| دم

                          ـــ  | لا | ـــ | ـــ |  لا | لا |  ـــ  | ــ| لا |  لا | ـــ | ـــ

 

                         قا | مــ|ـت| خیــ|ـشـ|ـتــ|ـنم|در| نـ|ـظر| آ   | مد

                          ـــ|  لا | ـــ|  ـــ  |  لا  | لا| ـــ | ـــ| لا|  لا |  ـــ| ـــ

                        فــــــــــــــــــاعلاتن | فـــــــــــــــــعلاتن | فــــــــــــــــعلا تن

 

 

 

وزن رَمَل مثمن مشکول: فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن (لا لا ــ لا| ــ لا ــ ــ| لا لا ــ لا| ــ لا ــ ــ )

 

     غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد .. که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی   (سعدی)

 

                         غــ|ـم| حا | ل| در| د | منــ|ـدان| نَ| عـ|ـجب| گــ|ـرت| نـــ|ـبا | شد

                           لا| لا| ـــ  | لا| ـــ|  لا|  ـــ |  ـــ  |  لا| لا|  ـــ   |  لا|  ـــ |  لا | ـــ| ـــ

 

                         کِ| چُـ|نین| نـ|رفـ|ـتِ| با |  شد| هـ|ــمِ| عمـ|ـــر| بر  | تو | حا | لی

                          لا|لا | ـــ  |  لا| ــ|  لا| ـــ |  ـــ   |  لا| لا |  ـــ  |  لا|  ـــ |  لا |  ـــ|  ـــ

                          فــــــــــــــــعلاتُ| فــــــــــــــــــاعلاتن|  فــــــــــــــــــــعلاتُ| فـــــــــــــــــــــاعلاتن

 

       شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن .. مگر آنکه شمع رویت به رَهم چراغ دارد      (حافظ)

 

بحر متقارب: فعولن فعولن فعولن فعولن (لا ــ ــ | لا ــ ــ | لا ــ ــ )

                     این وزن از تکرار رکن فعولن حاصل میگردد و یکی از معروف ترین و کارآمد ترین اوزان شعر فارسی است. وزنی را که از توالی 8 رکن فعولن در یک بیت پدید می آید، متقارب مثمن سالم میگویند.

 

                 نکوهش مکن چرخ نیلوفری را .. برون کن ز سر باد خیره سری را             (ناصرخسرو)

 

                             نــ|ــکو| هش| مــ|ـکن| چر| خ| نیــ|ــلو| فــ|ـری| را

                              لا| ـــ  | ـــ    |   لا| ـــ  |  ـــ | لا| ـــ|  ـــ |  لا | ـــ  | ـــ

 

                            بـــ|ـرون| کن| ز|  سر | با | د | خیــ|ــره| سـ|ری| را

                             لا|  ـــ  |  ـــ | لا|  ـــ   | ـــ|  لا|  ـــ | ـــ   |  لا | ـــ | ـــ

                             فــــــــــــعولن|  فــــــــــــعولن|  فــــــــــــــعولن| فـــــــــــــعولن

 

                          درخت تو گر بار دانش بگیرد .. به زیر آوری چرخ نیلوفری را

                       

                                               گونه های دیگر بحر متقارب

 

گونه ای دیگر وزن متقارب مثمُن محذوف: فعولن فعولن فعولن فَعَل (لا ــ ــ| لا ــ ــ| لا ــ ــ| لا ــ )

که متناسب سروده های حماسی و پند آمیز است. لذا شاهنامه فردوسی، بوستان سعدی، اقبالنامه حکیم نظامی گنجوی بر این وزن سروده شده اند.

 

                  چهارم به یزدان ستایش کنیم .. شب و روز پیشش نیایش کنیم               (فردوسی)  

             

                                چــ|ـها| رم| بِِ| یز |دان| سـ|ــتا|یش| کـــ|ـنیم   

                                  لا| ـــ|  ـــ|  لا|  ـــ |  ـــ|  لا | ـــ|  ـــ |   لا  | ـــ

 

                               شــ|ـبُ| رو| ز | پیــ|ـشش| نـ|ـیا|یش|کــ|ـنیم

                                  لا| ـــ | ـــ | لا|  ـــ|   ـــ    | لا| ـــ| ـــ  |  لا| ـــ

                                فـــــــــــــعولن| فــــــــــــعولن   | فــــــــــعولن|  فــــعل   

 

       جهان سر بسر حکمت و عبرت است .. چرا بهره ما همه عبرت است                (فردوسی)

       بیا تا بر آریم دستی ز دل .. که نتوان برآورد فردا ز گل                                       ( سعدی)

 

                                                      بحر کامل

 

متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن ( لا لا ـــ لا ـــ| لا لا ـــ لا ـــ| لا لا ـــ لا ـــ|لا لا ـــ لا ـــ )

 

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم .. به کنار خود بنشینی و به کنار خود بنشانیم

 

         بِ| حـ|ـر یـ|ـم| خلـ|ـو| تِ| خُد| شـ|ـبی| چِ| شـ|ـود| نَــ|ـهفـ|ـتِ| بِـ|خا|نـ|ـیم

          لا|  لا| ـــ  |  لا| ـــ | لا|  لا| ـــ |   لا|  ـــ  | لا|   لا|  ـــ|  لا|  ـــ|  لا | لا| ـــ| لا| ـــ

 

         بِ| کـ|ـنا| ر | خُد | بــ|ـنــ| شیــ|ـنی|یُ | بِ| کـ|ـنا| ر | خُد | بِــ|ـنــ| شا|نـ|ـیم

          لا| لا| ـــ|‌‌‌ لا| ـــ   |  لا| لا|  ـــ   |  لا  | ـــ | لا|  لا| ـــ|  لا| ـــ |  لا | لا|   ـــ |لا| ـــ

          مـــــــــــــــتفاعلن | مـــــــــــــــــــــتفاعلن | مـــــــــــــــتفاعلن | مـــــــــــــــــتفاعلن

                                          

                                          بحر مجتثّ مثمّن مخبون 

 

                 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن ( لا ــ لا ــ | لا لا ــ ــ | لا ــ لا ــ | لا لا ــ ــ )

 

     در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم .. بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم  (سعدی)

 

                          دَ | ران| نَــ|ـفس| کِ| بِـ|ـمیـ|ـرم| دَ| را| ر| زو| ی| تُ| با| شم

                           لا| ـــ |  لا|  ـــ   |  لا| لا| ـــ | ـــ | لا| ـــ| لا| ـــ| لا|  لا| ـــ| ـــ

 

                          بــ|ـدان| اُ |میــ|ـد| دَ| هم|  جان| کِ| خا| کِ| کو|ی|تُ|با|شم

                            لا| ـــ | لا| ـــ | لا| لا| ـــ  |  ـــ   |  لا| ـــ|  لا| ـــ |  لا| لا|ــ| ـــ

                            مـــــــــــــفاعلن|  فــــــــــــــــــعلاتن  | مـــــــــــــــفاعلن|  فـــــــــــــعلاتن

 

     به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم .. به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم

 

                                               بحر مجتث مثمّن مخبون محذوف

 

                    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن ( لا ــ لا ــ | لا لا ــ ــ | لا ــ لا ــ | لا لا ــ )

 

                    غم زمانه خورم یا فراق یار کشم .. به طاقتی که ندارم کدام بار کشم     (سعدی)

 

                             غــ|ـم| ز| ما| نِ| خُــ|رم| یا| فــ|ـرا| ق| یا| ر | کـ|ـشم

                               لا|ـــ| لا| ـــ| لا|  لا  | ــ| ـــ|  لا| ـــ| لا | ـــ| لا| لا| ـــ

 

                              بِ| طا| قـ|ـتی|کِ| نـ|ـدا| رم| کُـ|دا|م | با| ر | کـ|ـشم

                               لا| ـــ| لا|  ـــ  | لا|  لا| ـــ| ـــ| لا| ـــ| لا| ــ| لا| لا|  ـــ

                                مــــــــــــــفاعلن|  فــــــــــــــعلاتن|  مـــــــــــفاعلن| فـــــــــــــعلن

 

                     نه قوتی که توانم کنار جُستن از او .. نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

 

                                                    بحر مُنسرح مثمُن منحور

 

                         مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن فع ( ـــ لا لا ـــ | ـــ لا ـــ لا | ـــ لا لا ـــ | ـــ )

 

                            روشنی طلعت تو ماه ندارد .. پیش تو گل، رونق گیاه ندارد              (حافظ)

 

                                  رو |شـ|ـنی| ی| طلــ|ـعــ|ـت| تُ| ما| ه | نــ|ـدا| رد

                                   ـــ| لا |  لا  | ـــ |  ـــ  |  لا | ـــ|‌ لا | ـــ| لا | لا | ـــ| ـــ

 

                                   پیـ| ـش| تُ| گل| رو| نــ|ـــق| گـ|ـیا| ه | نــ|ـدا| رد

                                   ـــ|  لا  |  لا| ـــ | ـــ |  لا| ـــ  |  لا| ـــ|  لا| لا| ـــ|‌ ـــ

                                   مــــــــــــــــــفتعلن| فــــــــــــــــــاعلات| مـــــــــــــفتعلن|  فع

 

                             ماه فرو ماند از جمال محمد .. سرو نباشد به اعتدال محمد              (سعدی)

 

                                 مضارع مثمُن اخرب مکفوف محذوف

 

مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن( ــ ــ لا| ــ لا ــ لا | لا ــ ــ لا | ــ لا ــ)  یا مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعلَ

 

           دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد .. من نیز دل به باد دهم هر چه باد، باد       (حافظ)

 

                        دو|ش ا| گــ|ـهی| ز| یا| ر| ســ|فر| کر| دِ| دا| د| باد

                         ـــ|  ـــ |  لا | ـــ  | لا| ـــ|لا|   لا | ـــ| ـــ|  لا| ــ| لا| ـــ

                        من| نیـ|ــز| دل|  بِ| با | د | د | هم| هر| چِ| با| د|باد

                        ـــ  | ـــ|  لا| ـــ |  لا | ـــ|  لا| لا | ـــ | ـــ  | لا|ـــ | لا| ـــ

                      مــــــــفعولُ | فــــــــــــــاعلاتُ|مــــــــــــفاعیلُ | فــــــاعلن

                                     

                                  بحر سریع مسدّس مطوی مکشوف

 

                            مفتعلُن مفتعلُن فاعلن : ( ـــ لا لا ـــ | ـــ  لا لا ـــ | ـــ لا ـــ )

 

                       ای همه هستی ز تو پیدا شده .. خاک ضعیف از تو توانا شده      (نظامی)

 

                               ای| هـ|ـمِ| هسـ|ـتی| ز | تُ| پیـ|ــدا| شـ|ـده

                                ـــ | لا | لا|  ـــ   |  ـــ  | لا| لا|  ـــ| ـــ |  لا  | ـــ

                               خا | ک| ضـ|عیــ|ـف ز| تُ| تــ|ـــوا| نا| شـ|ـده

                                ـــ| لا | لا  | ـــ  |  ـــ  |  لا| لا|  ـــ  | ـــ| لا | ـــ

 

                   هر که در او جوهر دانایی است .. بر همه کاریش توانایی است

                      دشمن دانا که غم حان بُود .. بهتر از آن دوست که نادان بُود

 

                                                        بحر خفیف

 

معمول ترین وزن در بحر خفیف ، فاعلاتن مفاعلن فعلُن: خفیف مسدُس مخبون محذوف

                                              (ـــ لا ـــ ـــ | لا ـــ لا ـــ | لا لا ـــ )

 

                       عاشقان را خدای صبر دهاد .. هیچ کس را بلای عشق مباد          (حافظ)

 

                            عا| شـ|ـقان| را | خــ|ــدا| ی | صـب|ــر| د| هاد

                             ـــ|  لا |  ـــ |  ـــ |  لا | ـــ |  لا |   ـــ   | لا|  لا| ـــ

                            هیـ|ـچ| کس| را| بــ|ــلا| ی|  عشـ|ــق| مـ|ـباد

                             ـــ|  لا |  ـــ   | ـــ| لا| ـــ |  لا|   ـــ   |  لا |  لا| ـــ

                           فــــــــــــــــاعلاتن| مــــــــــــــــفاعلن | فـــــــــعلن

 

                        حال دل با تو گفتنم هوس است .. خبر دل شنفتنم هوس است

                        طمع خام بین که قصه ای فاش .. از رقیبان نهفتنم هوس است

                        از بــــــــــرای شرف به نوک مژه .. خاک راه تو رفتنم هوس است

 

                                                                  بحر مقتضب

 

مقتضب مثمُن مَظوی: فاعلاتُ مفعولن فاعلاتُ مفعولن (ـــ لا ـــ لا| ـــ ـــ ـــ ـــ | ـــ لا ـــ لا | ـــ ـــ ـــ)

 

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی .. حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی  (حافظ)

 

                           وقـ|ــت| را| غــ|ـنیـ|ـمت| دان| آن| قـ|ـدر| کِ| بتـ|ـوا| نی

                             ـــ| لا | ـــ|  لا  | ـــ| ـــ  |  ـــ  | ـــ |  لا| ـــ| لا | ـــ | ـــ| ـــ

                           حا| صـ|ـل از| حـ|ـیا|ت ای|جان|این|دَ|م سـ|ـت|تا|دا|نی

                            ـــ|  لا| ـــ   |  لا | ـــ| ـــ    | ـــ  |  ـــ |لا|  ـــ  | لا | ـــ| ـــ| ـــ

                           فــــــــــــــــاعلاتن| مــــــــفعولن | فـــــــــــــاعلاتن| مــــــفعولن

 

           یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی .. کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

           می روی و مژگانت خون خلق میریزد .. تند می روی جانا ترسمت فرومانی

           پند عـــــاشقان بشنو وز در طرب بازآ .. کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی

 

                                                          اوزان مشهور مثنوی

 

مثنوی، قالب شعری آزاد و پرکاری است، لذا بخش مهمی از اشعار فارسی را در بر میگیرد. در زیر به بررسی اوزان گوناگونی که شاعران در سرایش مثنوی ها به کار گرفته اند، می پردازیم.

 

 1 ـ فعولن فعولن فعولن فَعَل ( متقارب مثمّن محذوف )

 

بزرگترین اثری که در این وزن سروده شده، شاهنامه فردوسی است.

 

کسی را |که عمرش| به دوسی | رسید .. امید از |جهانش|  بباید| برید

فــــعولن | فـــــعولن | فـــــــعولن|  فَعَل      فـعولن| فــعولن| فعولن| فَعَل

 

چو آمد به نزدیک سر تیغ شصت .. مده می که از سال شد مرد مست

به جای عتابم عـــــصا داد سال  .. پراگنده شد مال و برگشت حــــــال    (فردوسی)

 

این وزن ، وزن حماسی و رزمی است، گرشاسبنامه اسدی، بوستان سعدی، مثنوی عاشقانة وامق و عذرا و اسکندرنامة نظامی و همای و همایون خواجوی کرمانی نیز در این وزن سروده شده اند.

 

2 ـ  فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رَمَل مسدّس محذوف )

 

وزنی دل نشین و با وقار است و برای سرودن مضامین پندآمیز و عارفانه است . مثنوی ارزندة مولانا، منطق الطیر عطار، نان و حلوای شیخ بهایی و سلامان و ابسال جامی در این وزن سروده شده اند.

 

هر که آخر| بین تر او| مسعود تر .. هرکه اول| بین تر او| مطرود تر

فـــاعلاتن | فـاعلاتن|  فـــــاعلن    فــاعلاتن| فــاعلاتن| فــــاعلن

 

فضل مردان بر زنان ای بو شجاع .. نیست بهر قوت و کسب و ضیاع

ورنه شــــــــیر و پیل را بر آدمی .. فضل بودی بهر قوت ای عمـــــی

فضل مردان بر زن ای حالی پرست .. زان بود که مرد پایان بین تر است

از جهان دو بانگ می آید به ضد .. تا کدامین را تو باشی مستعد

آن یکی بانگش نشور انقیا ..  وین دگر بانگش فریب اشقیا          (حضرت مولانا)

 

3 ـ مفاعیلن مفاعیلن فعولن ( هَزَج مسدّس محذوف )

 

این وزن ، وزنی شاد و بسیار دلنشین و مناسب برای سرایش مثنوی های عاشقانه است. مثنوی های ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، خسرو و شیرین نظامی، فرهاد و شیرین وحشی بافثی، مثنوی الهی نامة عطار ، یوسف زلیخای جامی و گلشن راز شیخ محمود شبستری در این وزن سروده شده اند.

 

الهی سیـ|نه ای ده آ|تش افروز  ..  در آن سینه| دلی وان دل| همه سوز

مــفاعیلن| مـفاعیلن | فـــعولن   ..  مـــفاعیلن | مـــــفاعیلن | فــــــعولن

هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست .. دل افسرده غیر از آب و گِل نیست

دلم پر شعله گردان سینه پر دود ..  زبانم کن به گفتن آتش آلود

بده گرمی دل افسرده ام را ..  فروزان کن چراغ مرده ام را          (وحشی بافقی)

 

خداوندا | در توفیــ|ـق بگشای .. نظامی را | ره تحقیـ|ـق بنمای

مفاعیلن|مفاعیلن| فــــــعولن ..  مفاعیلن  | مفاعیلن| فـــعولن

دلی ده کو یقینت را بشاید .. زبانی کافرینت را سراید

مده ناخوب را بر خاطرم راه .. بدار از ناپسندم دست کوتاه

درونم را به نور خود برافروز .. زبانم را ثنای خود درآموز

نسیمی از عنایت یار او کن .. ز فیضت قطرة در کار او کن       ( نظامی )

 

4 ـ مفتعلن مفتعلن فاعلن ( بحر سریع مسدّس مطوی )

 

این وزن ، وزنی تند و شاد است و شاعران بزرگی مضامین پند و حکمت خود را در این وزن سروده اند. مخزن الاسرار نظامی، روضته الانوار خواجوی کرمانی و مطلع الانوار امیر خسرو دهلوی در این وزن فراهم شده اند. همچنان تحفته الاحرار عبدالرحمن جامی، خلد برین وحشی بافقی و مجمع الابکار عرفی شیرازی نیز در این وزن سروده شده اند.

 

خیز و بسا|ط فلکی| در نورد .. زان که وفا| نیست در این| تخته نرد

مــــفتعلن| مفتعلن|  فاعلن     مـــفتعلن | مــــــــفتعلن| فاعلن

نقش مراد از در وصلش مجوی .. خصلت انصاف ز وصلش مجوی     (نظامی)

5 ـ فاعلاتن فعلاتن فعلن ( بحر خفیف مسدّس مخبون)

 

وزنی شاد است ، لذا نظامی گنجوی هفت پیکر را در این وزن سروده است. کتاب حدیقته الحقیقه ای سنایی نیز که محتوای سرشار از حکمت و حقایق دارد، در این وزن فراهم گردیده است. همچنان مثنوی های جام جم اوحدی مراغه ای، عشاقنامة فخرالدین عراقی و سلسلته الذهب جامی نیز در این وزن سروده شده اند.

 

درد عشقی |کشیده ام |که مپرس .. زهر هجری |چشیده ام |که مپرس

فاعــــــلاتن  | فــــعلاتن |  فـــــعلن .. فاعـــــلاتن | فــــــعلاتن | فـــــعلن

گشته ام در جهان و آخر کار .. دلبری بر گزیده ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک رهش .. می رود اب دیده ام که مپرس       (حافظ)

 

6 ـ فعلاتن فعلاتن فعلن ( رَمَل مسدّس مخبون محذوف )

 

سبحته الابرار مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی شاعر توانای قرن نهم در این وزن سروده شده است.

 

ای زبان خرد از کنه تو بند .. پایة قدر سخن از تو بلند

به خرد شرح کمالت نتوان .. به سخن شکر نوالت نتوان     (جامی)

 

7 ـ مفعولُ مفاعلن فعولن ( هَزَج مسدّس اخرب مقبوض محذوف)

 

این وزن مناسب برای سروده های عاشقانه می باشد و به همین خاطر لیلی و مجنون نظامی در این وزن سروده شده است. سفر نامة تحفته العراقین افضل الدین بدیل خاقانی، لیلی و مجنون امیر خسرو دهلوی نیز دز این وزن سروده شده اند.

 

چون رایــ|ـت عشق آن | جهانگیر .. شد چون مَــ|ـه لیلی آ| سمان گیر

مـــفعولُ| مفــــــــاعلن | فـــعولن .. مـــــــــفعولُ| مفـاعلن| فــــــعولن

برداشته دل ز کار او بخت .. درمانده پدر به کار او سخت

می کرد نیایش از سر سوز .. تا زان شب تیره بر دمد روز       (نظامی)

 

                                         وزن شعر نو

 

اوزان فراوانی در اشعار فارسی وجود دارد که تساوی هجا های مصراع ها در آنها رعایت گردیده است و میتوان گفت که اکثریت اشعار فارسی را در بر میگیرد. و شعرا در سرودن شعر سعی بر آن داشتند تا شعرشان با یکی از اوزان شعر فارسی مطابقت کند.

تا زمانیکه علی اسفندیاری ( نیما یوشنج) پیشگام گردیده، الزام تساوی مصراع ها را برداشته، راهی نو در سرودن شعر باز کرد که گروهی از شاعران نوپرداز هم راه و روش نیمایی را دنبال کردند و باید گفت که وزن شعر نیمایی وزنی عروضی است. در این وزن ممکن است مصراعی دو رکن عروضی داشته باشد و مصراع دیگر سه رکن یا بیشتر، بطور مثال :

و به آنان گفتم (فعلاتن فع لن) هرکه در حافظهء چوب ببندد باغی  ( فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن )

صورتش در وزش بیشهء شور ابدی خواهد ماند  ( فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن )

هرکه با مرغ هوا دوست شود  ( فعلاتن فعلاتن فِعلُن )

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود  (فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن )      (سهراب سپهری)

 

                                                قافیه

 

قافیه یا پساوند، کلمات متفاوت ابیات است که این کلمات در آخرین حرف اصلی مشترک هستند.

 

تو حاصل نکردی به کوشش (بهشت) .. خدا در تو خوی بهشتی (بهشت)

ای نرگس پر خمار تو (مست) .. دل ها ز غم تو رفت از (دست)

ای نام تو بهترین سر (آغاز) .. بی نام تو نامه کی کنم (باز)

در مثال ها واژه های (بهشت ، بهشت ـ مست ، دست ـ آغاز، باز)  کلمات قافیه هستند که آخرین حرف اصلیشان  (ت، ز ) مشترک می باشد و این حروف را (رَویّ) بر وزن قوی می نامند. پس اگر حرف آخر کلمه اصلی نباشد نمی توان آنرا حرف رَویّ به حساب آورد.

 

                                                حروف قافیه

 

چنان که گفته شد حرف رَویّ ، آخرین حرف اصلی قافیه است که تکرار آن در همهء حالات قافیه لازم است. علاوه بر حرف رَویّ ، حروف دیگری نیز جزو قافیه قرار میگیرند که رعایت آنها ضرور است و آن

هشت حرف است که چهار حرف پیش از رَویّ و چهار حرف بعد از رَویّ قرار میگیرد که در ابیات زیر به نظم درآمده است.

قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع .. چار پیش و چار پس، این مرکز آنها دایره

حرف تاسیس و دخیل و ردف و قید آن گه رَویّ .. بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره

 

                     تاسیس ـ دخیل ـ ردف ـ قید ـ (رَویّ) وصل ـ خروج ـ مزید ـ نایره

 

حروف پیش از رَویّ : حروفی که پیش از رَویّ قرار میگیرند عبارتند از: تاسیس، دخیل ، ردف ، و قید.

 

                                              حرف تاسیس

 

حرف تاسیس، الفی است که با فاصله شدن یک حرف متحرک پیش از رَویّ قرار میگیرد. مثلا در کلمات قاصر ، ماهر ، قادر ، وافر ، صابر ، مایل ، و شامل. در واژه های گفته شده حروف ( ر ـ ل ) حرف رَویّ و الف حرف تاسیس و حروف (ص ـ هـ ـ د ـ ف ـ ب ـ ی ـ م ) حرف دخیل هستند.

 

                                            حرف دخیل

 

دخیل ، حرف متحرکی است که میان الف تاسیس و حرف رَویّ قرار میگیرد.

 

چشم بدت دور ای بدیع شمایل .. ماه من  و شمع جمع و میر قبایل   (سعدی)

 

چنانکه گفته شد در واژه های ( شمایل ، قبایل ) حرف (ل) رَویّ و حرف (الف) تاسیس و حرف (ی) حرف دخیل میباشد.

یاد آوری : تکرار حرف تاسیس و دخیل در شعر فارسی لازم نیست ، اما اگر رعایت شود شعر دارای صنعت بدیعی اعنات یا لزوم مالایلزم میشود.

 

                                            حرف ردف

 

هر یک از مصوِّت های ( ا ـ و ـ ی) که بی فاصله به حرف رَویّ پیوندد، ردف نامیده میشود و قافیه ای را که ردف دارد مُردَف ( به ضم اول و فتح سوم) مینامند. ردف بر سه گونه است: اصلی ، زاید و مرکب.

 

ردف اصلی : هر یک از مصوِّت های ( ا ـ و ـ ی ) که بی فاصله پیش از رَویّ می آید و با آهنگی کشیده تلفظ میشود، ردف اصلی نام دارد. مانند : ( باد ـ شاد ) ، (بود ـ نمود)، ( بید ـ دید)

 

یار ناپایدار دوست مدار .. دوستی را نشاید این غدار

عمر، برف است وف آفتاب تموز .. اندکی ماند و خواجه غِرّه هنوز   (سعدی)

آفتاب آمد دلیل آفتاب .. گر دلیلت باید از وی رو متاب    (مولانا)

 

ردف زاید : ردف زاید، حرکت ساکنی است که میان مصوّت های (ا ـ و ـ ی) و حرف رَویّ فاصله میشود. مانند حرف (خ) در کلمات ( تاخت ـ ساخت ) و ( دوخت ـ سوخت) و ( ریخت ـ بیخت).

 

هر که آمد عمارتی نو ساخت .. رفت و منزل به دیگری پرداخت    (سعدی)

آفتابی کز وی این عالم فروخت .. اندکی گر بیش تابد جمله سوخت  (مولانا)

 

ردف مرکب : مجموع ردف اصلی و ردف زاید را ردف مرکب مینامند. به مثال ها توجه کنید:

 

1 ـ هر که آمد عمارتی نو ساخت .. رفت و منزل به دیگری پرداخت  

2 ـ آفتابی کز وی این عالم فروخت .. اندکی گر بیش تابد جمله سوخت

 

1 ـ حرف (ت) رَویّ، (الف) ردف اصلی، (خ) ردف زاید و مجموع ( ا +خ) ردف مرکب است.

2 ـ حرف (ت) رَویّ، (و) ردف اصلی، (خ)  ردف زاید و مجموع ( و +خ ) ردف مرکب است.

 

                                          قید

 

هر گاه حرف ماقبل رَویّ ساکن باشد و قبل از حرف ساکن هم مصوت های ( ا ـ و ـ ی ) قرار نگرفته باشد، حرف پیش از رَویّ قید نام دارد. مانند حرف (س) در (دست ، بست ، مست)

 

                                               حروف بعد از رَویّ

 

حروفی که بعد از حرف رَویّ می آیند چهار حرف است : 1 ـ وصل 2 ـ خروج 3 ـ مزید 4 ـ نایره

حرف وصل : حرفی است که بدون فاصله بعد از رَویّ می آید و پیوستن این حرف، رَویّ ساکن را متحرک میگرداند:  ای که پنجاه رفت و در خوابی .. مگر این پنج روزه دریابی   (سعدی)

حرف (ب) رَویّ و (ی) حرف وصل است.

 

حرف خروج : حرفی است که به وصل می پیوندد. مانند:

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند .. جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

در مثال بالا (س) حرف قید و (ت) حرف رَویّ، (ن) حرف وصل و (د) حرف خروج است

 

حرف مزید : حرفی است که به خروج می پیوندد. مانند:

دلی کز مهر سرتابد به حسرت می گدازیمش .. وگر از شوق باز آید به رحمت می نوازیمش 

در مثال (الف) حرف ردف اصلی، (ز) حرف رَویّ، (ی) حرف وصل، (م) حرف خروج و (ش) حرف مزید است.

حرف نایره : یک حرف یا پیش تر است که به حرف مزید می پیوندد و بنابر این حروف قافیهء بعد از حرف مزید را نایره می گویند.

کاش قدر نعمتش دانستمی .. یا ادای شکر بتوانستمی

(الف) ردف اصلی، (ن) رَویّ، (س) وصل، (ت) خروج، (م) مزید و (ی) نایر است

 

                                           ذوقافتین

 

گاه شعرا در سرودن شعر دو قافیه را کنار یکدیگر قرار میدهند. مثال:

ای قصهء بهشت ز کویت حکایتی .. شرح جمال حور ز رویت روایتی

                          قافیه    قافیه                                      قافیه   قافیه

دراین بیت وا‍‍ژه های (کویت ـ رویت و حکایت ـ روایت) واژه های قافیه هستند.

 

قافیهء خطی :  واژه های که قافیهء شعر قرار میگیرند ، هجای قافیه در آن ها باید از لحاظ تلفظ و نوشتار یکسان باشند. مثلا واژه های: لذیذ، غلیظ، عزیز، عریض نمی توانند واژه های هم قافیه باشند.

 

قافیهء میانی و درونی: گاه در شعر علاوه بر قافیهء پایانی ابیات، میان و درون مصراع ها هم واژه های هم قافیه قرار میگیرند که به نام قافیهء میانی و درونی یاد میشوند. مثال :

تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین .. همه ء غمم بود از همین که خدا نکرده خطا نکنی

 

ردیف : کلمه یا کلمه هایی است که با معنی یکسان در آخر ابیات عینا تکرار میشود. مثال:

                                                 قافیه| ردیف                              قافیه| ردیف

               خوشا دلی که مدام از پی نظر | نرود .. بهر درش که بخوانند بیخبر | نرود

 

                 سخن آخر  در رابطهء وزن و محتوای شعر

 

وزن هر شعر باید رابطهء مناسب و معقول با محتوای آن داشته باشد. به عبارت دیگر، شاعر باید هماهنگی بین هدف و مفصود شعر را با وزن انتخابی رعایت کند تا تاثیر و دل انگیزی شعرش دوچندان گردد و اگر این هماهنگی رعایت نشود، نا هماهنگی میان محتوا و وزن به وجود می آید، زیرا برای سرودن اشعار  با محتوای شاد و طرب انگیز وزنی تند و شاد و ضربی مناسب است و برای سرایش شعر با محتوایی که بیانگر درد و رنج و غم و غصه باشد، بایستی وزنی سنگین و موقر برگزید و بطور کلی هر شعری با توجه به حالت عاطفی و محتوای شعر با وزنی خاص مطابقت میکند. گاه مشاهده میگردد که شاعر رعایت این هماهنگی بین وزن و محتوا را نکرده ، برای سرودن مرثیه یی ، وزنی شاد و ضربی برگزیده و مسلم است که عاطفه ای شهعر در سرودن شعر دخالتی نداشته است. سرودن شعر با مضامین پند و حکمت نیاز به وزن سنگین و موقر دارد. مخزن الاسرار نظامی گنجوی که سرشار از پند ، حکمت و موعظه است ، وزنی شاد و ضربی دارد. (مفتعلن مفتعلن فاعلن)

 

خدایا تو آن کن که انجام کار .. تو خوشنود باشی و ما رستگار

 

والله اعلم بالصواب  سمیع (رفیع)  جرمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد